امیرالمومنین حضرت علی (ع)میفرمایند:
"ای مردم مراقب نمازهایتان باشیدوخودتان رابانمازبه خدانزدیک کنید.آیانمیشنویدکه وقتی ازدوزخیان میپرسندچه چیزی شمارابه دوزخ کشاندمیگویند:"ماازنمازگزاران نبودیم"؟به درستی که نماز،گناهان رامانندبرگ های پاییزی فرومیریزدوغل وزنجیرگناهان راازگردن هامیگشاید.
پیامبرخدا(ص)نمازرابه چشمه آبی تشبیه کرده است که دربرابرخانه کسی جریان داشته باشدواوهرشبانه روز 5مرتبه خودرادرآن شست وشودهد؛پس هرگزآلودگی دربدن او باقی نمی ماند."
پس بااین حساب به نمازهایمان اهمیت دهیم وهمیشه نمازهایمان راسرموقع بخوانیم وهمیشه بخوانیم .
آداب نماز
به جاآوردن نمازدراول وقت برپایی نمازبه جماعت وپوشیدن لباس های تمیزومرتب .
خواندن اذان واقامه قبل ازنماز
حضرت علی(ع)میفرمایند:
کسی که اذان واقامه بگویدوبه نمازبایستد،دوصف ازفرشتگان پشت سراوبه نمازمی ایستندکه ابتداوانتهای این دوصف دیده نمیشود،وکسی که فقط اقامه بگویدونمازبخواند،پشت سرش یک صف از فرشتگان به نماز می ایستند.
اهمیت اذانگو یا موذن
پیامبراکرم(ص)درباره این عمل ارزشمند میفرمایند:
بخشی ازثواب همه نمازگزاران سهم موذنی است که مردم باصدای اذان اوبه نمازایستاده اند.
نمازخواندن درمسجد
امام صادق(ع)دررابطه بااهمیت مسجدرفتن میفرمایند:
به مسجدآمدن راجدی بگیرید؛چراکه مساجدخانه های خداونددرزمین هستندوهرکس باطهارت به مسجدبرودخداونداوراازگناهانش پاک میکند و{نام}اورادرمیان زائران خودمینویسد.
الهی
خدایا
لذت گفت وگوباخودت رابه من بچشان؛
ومرابه جویباردوستی ومحبتت واردکن.
خدایا
کمکم کن تادرهنگام نماز،
هرچه جزتودرنگاهم خردوکوچک شود،
آنگونه که غرق دریادتوگردم.
ای دوستدارنمازگزاران،
بهترین دعاهارابرقلب وزبانم جاری کن.
خداوندا!
درشادی وغم،
دربیماری وسلامتی،
درخستگی ونشاط،
ودرهرحال یاری ام کن تانمازرافراموش نکنم.
روزه ، تمرین کلاس زندگی
درس ایثار و خلوص و بندگی
روزه ، زنجیر هوا گسستن است
دیو و بت های درون بشکستن است
ماه در خودنگری و خودکاوشی
لب فرو بستن ، نگفتن ، خاموشی
درک مسکین از دل و جان کردن است
زندگی همچون فقیران کردن است
قهرمان صحنه تقوا شدن
همچو ماهی زنده دریا شدن
ماه میهمان وضیافت برخدا
جام بخشش ، ماه سرشار ازعطا
................................................................................................
دینم بی تو جای خالی دارد
من مانده ام و سوال سختی اینطور :
ماه رمضان با تو چه حالی دارد ؟
..............................................................................
...... رمضان هم سپری شد خبری از تو نشد
از اَجَل یک خبری شد، خبری از تو نشد
هر که را می نگرم سهمی از این سفره گرفت
سهمِ ما خونجگری شد، خبری از تو نشد
غالباً پشتِ درِ بسته خبرهائی هست
کارمان دربه دری شد، خبری از تو نشد
نشد آخر که دلم را به کسی نسپارم
خانه مال دگری شد، خبری از تو نشد
فالِ فرخنده شبِ قدرِ مرا حافظ خواند
چه مبارک سحری شد، خبری از تو نشد....
اللهم عجل لولیک الفرج بحق مولانا امیرالمومنین علیه السلام................................................
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع انشاء:
تماشای طبیعت
تماشای طبیعت خیلی دیدنی است،مانندنقاشی درردی پنجره است.
وقتی ازپنجره به تماشای طبیعت مینگرم به قدرت وعظمت آفرینش الهی پی میبرم ودرموردخداوندفکرمیکنم اما به نتیجه ای نمیرسم وفقط وفقط به این نتیجه میرسم که خداوند چه قدر سرافرازتروسربلندترازآن چیزی است که من فکرش رامیکردم،که این همه زیبایی راخلق کرده است.
وقتی از پنجره به کوه هااطراف کوه ها،آسمان،باآن ابرهای زیباکه صاف مثل دریااست مینگرم چه زیباست آن کوه ها،آن خانه هاکه قدیمی هستندوهنوز پابرجا هستند.چه کسانی درآنها زندگی میکردندچقدرانسان هاآمدندورفتند.
من میتوانم همه خانه های قدیمی راببینم وبه قدرت آفرینش الهی پی ببرم یعنی خداوندمهربانترازآن چیزی (کسی)ست که من فکرش را میکردم وتماشای طبیعت...من ازتماشای طبیعت لذت میبرم امااززباله انداختن به طبیعت که زیبایی طبیعت راازبین میبردناراحت میشوم.
صدای جویبارراگوش کن،حیف نیست که زباله رادرآن بیندازی.صدای پرندگان راگوش کن آخرآن پرندگان که گناه ندارندباآلودگی ماشین هاوزباله ازبین بروندوبمیرند.
تماشای طبیعت مانندفیلم است که انگاربازیگرش خودتوهستی،آری خودتو.خداوندکارگردان است وطبیعت صحنه فیلم وتوبازیگر هستی.تماشای طبیعت چه دیدنی است اگرخداوندازدست ماناراحت شودهمه چیزدگرگون خواهدشدپس آنقدرخدارااذیت نکنیم.به مسافرت که میرویم کیسه زباله برداریم وطبیعت زیباراآلوده نکنیم،کمترباماشین به این طرف وآن طرف برویم چون هم باعث آلودگی محیط زیست وطبیعت میشود وهم بنزین گران شده وبنزین زیادی مصرف میشود.
بایدطبیعت زیباراازدست ندهیم تابرای نسل های آینده بماند،نسل های گذشته(قبلی)به طبیعت احترام زیادی قائل بودند وآب های جاری وروان را کثیف نمیکردند،به طبیعت ارزش واحترام خاصی میکردند.
ازمصرف زیادآب دوری میکردند،امانسل های امروزی (جدید)یعنی الانی هاازآب مصرف زیادی میکنندونمیدانندبرای چه این قدرآب راهدرمیدهندوآب دریاها،دریاچه ها،سدها،رودهاو...خشک میشودوآب های زیرزمینی ازبین میروند.
پس بیاییدباهمکاری هم منظره های زیباراازبین نبریم چون این منظره های زیباتاابدزیبانخواهندبودمگرباوجودآب.
باهمکاری هم منظره هاراازبین نبریم وبرای آیندگان حفظ کنیم،به طبیعت وآب ارزش واحترام زیادی قائل باشیم.
به امیدروزی که مردم قدرآب رابدانندواسراف نکنند.
انشاءالله
باران
حتی تاساعتی ازظهرگذشته هم،هنوزهواخوب وآفتابی بود،امانمیدانم چه طورمیشودکه ناگهان،همه چیز به هم میریزد:خورشیدیکهوغیبش میزندوبعد،ابرهای سیاهی که معلوم نیست به یکباره ازکجاپیداشده اند،می آیندوکپه کپه آسمان راپر میکنندوهوابه سرعت عوض میشود.
حبیب وناصر،نگاه معناداری،به هم می اندازند.سعیدآسمان رانگاه میکند.تپه هایکی بعداز دیگری،درابروغبارگم میشوند.باد،باسرعت تمام،شروع کرده به وزیدن.ناصر،به طرف سنگرپشت سرمان میدود.حبیب،افق دوردست رانگاه میکند.زمین آنجاسیاه شده.
باد،درسنگررابه دیوار میکوبد. سنگی میگذاریم جلودر.
ناصر،بابیل دسته کوتاهی ازراه میرسد.حبیب میگوید:
"حسابی به شیاردورسنگربرس؛تامیتوانی،خاک رابده طرف دیوارهاتاآب نتواندنفوذکند."
ناصرمیگوید:"خیالت تخت باشد!."
حبیب میرودبه طرف جعبه نارنجک تفنگی. ناصرمیپیچدپشت سنگر،چندنفر،ازسنگرهای همسایهبیرون می آیند.حبیب درجعبه راباز میکند.مقداری نایلون،توجعبه است.میروم به طرفش،بادشدت میگیرد.یک دسته سار،به سرعت ازبالاسرمانمیگذرند.انگارچیزی دنبالشان کرده.حبیب میگوید:"بایداین رابکشیم روی سقف."
باد،خاک هایی راکه از دم بیل ناصر بلند میشوند، به طرفمان می آورد.میرویم به کمک حبیب . نایلون را بازمیکنیم ومیکشیم رو سقف . باد می افتد زیر نایلون ومیخواهد آن را از دست مان برباید.حبیب میگوید:"محکم نگهشداریدتا من سنگ بیاورم."
حبیب سنگ می آورد .دور تادور نایلون راسنگ میچینیم وبعد،ناصرچندبیل خاک روسقف میریزد.حالادیگرزورباد نمیچربدوفقط،صدای شق وشق نایلون رادرمی آورد. نگاهی به آسمان می اندازم.هوا تیره ترشده .یک نفر دنبال بیل آمده .ناصربیل رامیدهد به آن.صدای وحشتناکی به گوش میرسد .جامی خورم.برای یک لحظه ،فکرمیکنم که باز هم،توپ خانه هاشروع کرده اند به کار.اما وقتی صدا تکرار میشودوخطهای سفید ونورانی ،ازدل آسمان تاپشت تپه روبه رو مان کشیده میشود،مطمئن میشوم که این ها ،صدای رعدوبرق است،نه چیز دیگری. حبیب میگوید:"خب،برویم بچه ها." ناصر،خاک هارالگدمیکندتاسفت بشوند.نورتندی همه جاراروشن میکند،اماصدایی به گوش نمیرسد.می آییم پایین ومیرویم توی سنگر.ناصرپتوی جلوی دررامرتب میکندومیگوید:"بهتراست چراغ راهم روشن کنیم." کفش های همه راکناردرآنکاردمیکنم.حبیب چراغ گردسوز راپایین می آورد؛توی شیشه چراغ"ها" میکندوداخل آن را،دستمال می کشد. سعیدمیگوید:"هنوز هواروشن است ؛چراچراغروشن میکنید؟" ناصر میگوید:"تایکی دودیقه ی دیگه لازممون میشه". حبیب از پنجره نایلون گرفته،بیرون را نگاه می کندومی گوید:"دیگه چیزی نمانده!". میپرسم:"به چی؟" همان طور که توی فکراست،برمیگرددونگاهم می کند: -به طوفان! صدای شق شق رعدوبرقی به گوش میرسد .انگارآسمان میخواهددرهم بریزد.چیزی بالای سرمان ضرب میگیرد.نم نم باران است که بر نایلونروی سقف می کوبد.پامیشوم ومی ایستم کنار پنجره،باران،به سرعت دارد شدت میگیرد. برقی دیگر!حالا،صداهاورعدوبرق ها هم دارند زیادوزیادتر میشوندوزمین ،نوربه نورمیشود.درست مثل شب هایی که توپ خانه های پشت سرمان ،آتش میریزند. ناصر،فتیله ی چراغ رامیکشدبالا.هواتیره ترشده.دیگربدون چراغ،به زحمت می توان داخل سنگر چیزی را دید.هروقت رعدوبرق می زند،چاله هارا میبینم که به سرعت دارندپرازآب میشوند.توی شیارهای تپه هم،آب راه افتاده. از همه جا،جوی های کوچک راه گرفته اندوبه طرف محوطه ی دسته می آیند.زمین انگارآب راپس می زند.چیزی نمیگذردکه جلوی سنگرها،دریاچه ی کوچکی درست میشود. -نکنددنیابه آخررسیده باشد؟ برمیگردم طرف صدا.سعیداست که کنار دستم ایستاده وزل زده به بیرون.نگرانی وهیجان،توصورتش خوانده میشه.من هم دست کمی ازاوندارم،اماناصروحبیب آرام هستند.معلوم است که این چیزها،برایشان خیلی عادی است.حبیب میگوید:"سنگ بزرگ،علامت نزدن است.چنین اوضاعی،اگه بخواهدچندساعت طول بکشد،همه جاراآب میبرد." ازگوشه ی سقف،چندچکه باران پایین میریزد.ناصر،چراغ راازمحل ریزش دور میکند،تاترکش های آب،شیشه را نشکند.ازپنجره های دیگر هم،آب شروع به ریزش میکند.دربیرون،بادباشدت تمام،خودش رابه این وروآن ور میکوبدومن وسعید با شگفتی،این مناظرراکه برایمان تازگی دارد،تماشامیکنیم. درواقع،حبیب راست می گفت.چون به یک ساعت نمیکشدکه باران بند می آیدوباداز سرعت می افتدوهوا،روبه باز شدن میرود. برگرفبرگرفته از کتاب عقاب های تپه شصتبرگرفته از کتاب عقاب های تپه شصتته از کتاب عقاب های تپه شصت رمان نوجوانان محمدرضا بایرامی
چه زود گذشت مدرسه ها
چه زود عمر ما آدما میگذره
چه زود تابستون اومد
چه زود ماه رمضون اومد
چه زودامتحانا تموم شدن
بابا راحت شدیم از امتحانا
فقط حالا مونده کارنامه ها